جدول جو
جدول جو

معنی ریش آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

ریش آوردن
(اَ کَ دَ)
ریش آوریدن. التحاء. (یادداشت مؤلف). روییدن ریش بر صورت کسی:
خفته چه باشی به خواب غفلت برخیز
پیش که ریش آوری درم نه و دینار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چین آوردن
تصویر چین آوردن
به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روی آوردن
تصویر روی آوردن
رو آوردن، توجه کردن، به طرف کسی یا چیزی رو کردن و به سوی آن رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شید آوردن
تصویر شید آوردن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، اورندیدن، گول زدن، چپ رفتن، تنبل ساختن، غدر اندیشیدن، سالوسی کردن، فریفتن، مکر کردن، نیرنگ ساختن، ترفند کردن، غدر داشتن، نارو زدن، غدر کردن، گربه شانه کردن، حقّه زدن، پشت هم اندازی کردن، تبندیدن، خدعه کردن، مکایدت کردن، دستان آوردن، کید آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کید آوردن
تصویر کید آوردن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، غدر کردن، شید آوردن، ترفند کردن، حقّه زدن، نیرنگ ساختن، گربه شانه کردن، تبندیدن، مکر کردن، دستان آوردن، اورندیدن، فریفتن، تنبل ساختن، نارو زدن، گول زدن، پشت هم اندازی کردن، سالوسی کردن، غدر اندیشیدن، خدعه کردن، غدر داشتن، چپ رفتن، مکایدت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیه آوردن
تصویر پیه آوردن
کنایه از چاق شدن، انباشته شدن چربی در عضوی از بدن
فرهنگ فارسی عمید
(هََرْوْ)
پیش آوریدن. رجوع به پیش آوریدن شود، به حضور آوردن. به نزدیک آوردن. به خدمت آوردن. بردن نزد...:
دگر روز بنشست بر تخت خویش
چو دیوان لشکر بیاورد پیش.
فردوسی.
هر که را شعری بری یا مدحتی پیش آوری
گوید این یکسر دروغست ابتدا تا انتهی.
منوچهری.
خوردنیها بصحرا مغافصه پیش آوردندی و نیز میزبانیهای بزرگ کردی. (تاریخ بیهقی). متظلمان و ارباب رجوع را بخوانید، چند تن پیش آوردند. (تاریخ بیهقی). آچارهای بسیار از دسترشت زنان پارسا پیش آورد. (تاریخ بیهقی). در پیش آوردن (فضل ربیع) فرمان چیست... مثال داد که وی را پیش آرند. عبداﷲ طاهر حاجبی را فرمود تا فضل ربیعرا پیش آورد. (تاریخ بیهقی). هدیه و سلاح از آن غوریان که پذیرفته بودند تا قصد ایشان کرده نیاید در پیش آوردند. (تاریخ بیهقی). سلاح آنچه یافته اند پیش باید آوردن. (تاریخ بیهقی ص 114).
دفتر پیش آرو بخوان حال آنک
شهره ازو شد بجهان کربلاش.
ناصرخسرو.
، عرض کردن:
آنکه را کاین سخن شنید ازش
باز پیش آر تا کند پژهش.
رودکی.
، عرضه کردن:
چو پیش آرند کردارت به محشر
فرومانی چو خر به میان شلکا.
رودکی.
چنین است آئین گردنده دهر
گهی نوش پیش آورد گاه زهر.
فردوسی.
هم اندر زمان چون گشاید سخن
به پیش آردآن لافهای کهن.
فردوسی.
به کارخویش خود نیکو نگه کن
اگر می دادخواهی، داد پیش آر.
ناصرخسرو.
زرق پیش آر چو زراق شود با تو
سربه سر باش و همی دار به مقدارش.
ناصرخسرو.
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست.
سعدی.
خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد
رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود.
سعدی.
کسی آزار درویشان تواند جست لاواﷲ
که گر خود زهر پیش آری بود حلوای درویشان.
سعدی.
، نزدیک آوردن. هوی ̍ تفجیل. (منتهی الارب) :
خیز و پیش آر از آن می خوشبوی
زود بگشای خیک را استیم.
خسروی.
چنین است کردار گردان سپهر
گهی درد پیش آورد، گاه مهر.
فردوسی.
برخیز و فراآی و قدح پرکن و پیش آر
زان باده که تابنده شود زو شب تاری.
فرخی.
ای حجت بسیار سخن، دفتر پیش آر
وز نوک قلم درّ سخنهات فروبار.
ناصرخسرو.
چون در بگشادند قرص نان جوی و نمک پیش آوردند. (قصص الانبیاء ص 99) ، آغاز کردن. مبادرت ورزیدن. شروع کردن:
نفرمود کس را ز یاران خویش
که آرد یکی پای در جنگ پیش.
فردوسی.
کنون رزم کاموس پیش آوریم
ز دفتر به گفتار خویش آوریم.
فردوسی.
طلیعۀ لشکر دمادم کنید تا لشکر گاه مخالفان اگر جنگ پیش آرد برنشینیم و کار پیش گیریم. (تاریخ بیهقی).
نه دانش باشد آن کس را نه فرهنگ
که وقت آشتی پیش آورد جنگ.
نظامی.
، از حد معمول جلوتر آوردن چیزی چنانکه به مجاور درآید.
- پیش آوردن شکم، کلان ساختن آن بسبب آبستنی یا فربهی. رجوع به کلمه پیش در معنی برو بالا شود.
، حاصل آوردن. محصول دادن. نتیجه دادن:
چه چیز است کآن ننگ پیش آورد
همان بد ز گفتار خویش آورد.
فردوسی.
یکی شادی آنگه رساند بمرد
که پیش آورد ده غم و رنج و درد.
اسدی.
جز پشیمانی نباشد ریع او
جز خسارت پیش نارد بیع او.
مولوی.
، ایجاد کردن:
میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه پیش آرد در شادی چو پیش آید کفا.
قصار امی.
- پیش آوردن پاسخ یا سخن و جز آن، اظهار کردن آن. ابراز کردن آن:
چنین پاسخ آورد سودابه پیش
که من راست گویم به گفتار خویش.
فردوسی.
ز گرشاسب آزادی آورد پیش
همان نیز خاتون از اندازه بیش.
اسدی (گرشاسب نامه).
یکی بندی ام شکوه آورد پیش.
سعدی.
- پیش آوردن چیزی را، مقدم آوردن. زودتر آوردن آنرا:
که نام بزرگی که آورد پیش
کرا بود ازآن برترآن پایه بیش.
فردوسی.
- پیش آوردن عذر (پوزش) و جز آن، تمهید کردن عذر (پوزش) و غیره:
بدین کار پوزش چه پیش آورم
که دلشان به گفتار خویش آورم.
فردوسی.
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش.
فردوسی.
جنگی که تو آغازی، صلحی که تو پیوندی
شوری که تو انگیزی، عذری که تو پیش آری.
منوچهری.
سبیط سالی بخراج خواستن آمد و مهتر غسانیان را نام ثعلبه بود. از وی مهلت خواست و تنگدستی پیش آورد... (مجمل التواریخ و القصص).
چه عذر آرم از ننگ تردامنی
مگر عجز پیش آورم کای غنی.
سعدی.
- پیش آوردن کسی را، بر سر او آوردن:
دلش پر ز اندیشۀشهریار
بدان تا چه پیش آردش روزگار.
فردوسی.
چه آورد پیشش بد روزگار
که چون بود با اومرا کارزار.
فردوسی.
صد بار ز من شنیده بودی کم و بیش
کایزد همه را آنچه کنند آرد پیش.
فرخی.
پس از چند سال آن نکوهیده کیش
قضا حالتی صعب آورد پیش.
سعدی.
افراث، پیش آوردن کسی را تا هدف ملامت مردم گردد. بکع، پیش آوردن کسی را چیزی که ناخوش آید او را. (منتهی الارب).
، نصیب ساختن:
ز گنج جهان رنج پیش آورد
از آن رنج او دیگری برخورد.
فردوسی.
گر بگذرد از تو یک بدش فردا
ناچاراز آن بترت پیش آرد.
ناصرخسرو.
گهی راحت کند قسمت، گهی رنج
گهی افلاس پیش آرد، گهی گنج.
نظامی.
غریبی که رنج آردش دهر پیش
به دارو دهند آبش از شهر خویش.
سعدی.
گرت چو من غم عشقی زمانه پیش آرد
دگر غم همه عالم به هیچ نشماری.
سعدی.
، در نظر گرفتن. توجه یافتن:
ورت آرزوی لذت حسی بشتابد
پیش آر زفرقان سخن آدم و حوا.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیش آوردن
تصویر پیش آوردن
بحضور آوردن، بخدمت آوردن، بردن نزد کسی
فرهنگ لغت هوشیار
بدست آوردن حاصل کردن: تو تا حالا نفهمیدی از کجا این دم و دستگاه و دارایی را گیر آورده ک، اسیر کردن مقید ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین آوردن
تصویر کین آوردن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیظ آوردن
تصویر غیظ آوردن
خشمناک شدن غضب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
یاری دیدن یاری گرفتن، خوب آوردن در منگ یاری کردن اتفاق مساعد افتادن، آوردن برگ برنده در قمار و مانند آن: نقشش آورده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شید آوردن
تصویر شید آوردن
حیله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیه گرفتن در آمدن پیه گرد عضوی، 0 نابینا شدن: بعد عمری کامشب آن مه محفل آرای منست پیه اگر چشم رقیب آرد چراغم روشنست
فرهنگ لغت هوشیار
برخیز و فرا آی و قدح پر کن و پیش آر زان باده که تا بند شود زو شب تاری. (فرخی)، بحضور آوردن بخدمت آوردن: سلاح آنچه یافته اند پیش باید آوردن، ایجاد کردن احداث کردن: چنین است کردار گردان سپهر گهی درد پیش آورد گاه مهر. (فردوسی)، آغاز کردن شروع کردن: کنون رزم کاموس پیش آوریم ز دفتر بگفتار خویش آوریم. (فردوسی)، از حد معمول جلوتر آوردن چیزی را: پیش آوردن شکم، حاصل آوردن نتیجه دادن: چه چیز است کان ننگ پیش آورد همان بد زگفتار خویش آورد. (فردوسی) -7 نصیب ساختن بهره مند کردن: گهی راحت کند قسمت گهی رنج گهی افلاس پیش آرد گهی گنج. (نظامی) -8 در نظر گرفتن توجه کردن به: ورت آرزوی لذت حسی بشتابد پیش آر زفرقان سخن آدم و حوا. (ناصرخسرو) یا پیش آوردن (پاسخ جواب) پاسخ دادن عرض جواب: چنین پاسخ آورد سودابه پیش که من راست گویم بگفتار خویش. (فردوسی) یا پیش آوردن جنگ (کارزار رزم)، مبادرت ورزیدن بجنگ شروع کردن رزم: طلیعه لشکر دمادم کنید تا لشکرگاه مخالفان اگر چنگ پیش آرد برنشینیم و کار پیش گیریم. یا پیش آوردن سخن (گفتار)، عرض کردن اظهار کردن عرضه داشتن: آنکه را کاین سخن شنید ازش باز پیش آر تا کند پژهش. (رودکی) یا پیش آوردن عذر (پوزش)، تمهید کردن عذر تقدیم معذرت: بدین کار پوزش چه پیش آورم ک که دلشان بگفتار خویش آورم. (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خوردن
تصویر پیش خوردن
خوردن قبل از موعد مقرر، پیش خور کردن: امید به پیش خوردنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی آوردن
تصویر روی آوردن
متوجه شدن، توجه کردن، رو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ آوردن
تصویر رنگ آوردن
خجل شدن شرمگین گشتن، خشمگین گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحم آوردن
تصویر رحم آوردن
مهربانی کردن دلسوزی کردن شفقت ورزیدن، عفو از جرم و تقصیر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ آوردن
تصویر رنگ آوردن
((~. وَ یا وُ دَ))
خجل شدن، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روی آوردن
تصویر روی آوردن
((وَ یا وُ دَ))
توجه کردن، پناهنده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شید آوردن
تصویر شید آوردن
((شَ. وَ یا وُ دَ))
حیله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیر آوردن
تصویر گیر آوردن
((وَ دَ))
به دست آوردن، اسیر کردن، مقید ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روی آوردن
تصویر روی آوردن
اکاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
Boil
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
bouillir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
кипятить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
kochen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
кип'ятити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
gotować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
沸腾
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
ferver
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
bollire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
hervir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جوش آوردن
تصویر جوش آوردن
koken
دیکشنری فارسی به هلندی